دولت سرای خرها
این شعر را هم در وصف اوضاع کنونی افغانستان سرودم.
من خری دیدم خرامان می گذشت از قضا با چشم گریان می گذشت
رفتم و احوال او جویا شدم با خبر از دولت خرها شدم
دولتی که رهبرانش هم خرند خادم و مزدور شهری دیگرند
گفتم ای خر چشم تو از چه تر است؟ گفت نگو حالم از این هم بدتر است
سر تکان داد و بگفت از ملتش ملت رنجور و هجران دیده اش
ملتی که قلبهاشان روشن است بر دل و جان نام و یاد وطن است
این وطن نامش خراسان بوده است مهد عشق و مرز شیران بوده است
حال دیگر آن وطن باقی نماند شهر پاک و سبز قشلاقی نماند
دسته ی خر صفتان بالای بام مردمانش همچو موشی در گدام
خر چو خاموش شد از او پرسان شدم درد او را لحظه ای درمان شدم
گفتم ای خر تو خودت خرزاده ای پس چرا آزرده و افتاده ای؟
تو هم اکنون گر توانی شاه شو از سرای و ملکشان آگاه شو
گفت اینان نام خر بد کرده اند خون خورده تا ریاست کرده اند
نام من برد و بگفت بهرام یار هر که روزی خورد از پروردگار
گرچه اینان حق مردم می خورند می رسد روزی که وی را سر برند
..:: بهرام واحدی ::..
- ۹۶/۰۳/۰۶