شعر سپید
این بار متفاوت سرودم. شعر سپید است و شاخه هایش پراکنده .
بوی زمستان می آید
صدای برف و بوران می آید
آسمان تاریک است و شومینه ها روشن از بیم سرما
خنده و شادی سکوت اختیار کرده اند
گویی قلب ها هم یخ بسته اند
بوی زمستان می آید
دلتنگی و رنج فراوان می آید
از دوردست ها صدایی به گوش می رسد
قلبی در سینه می تپد
بی اختیار قدم بر می دارم به سوی صدا
صدایی بس آشنا
آری محبت است !
محبت هراسی از سرمای سوزان ندارد
بوی زمستان می آید
عشق با ناز و خرامان می آید
چرا گرمم من در این جوش زمستان
نکند اسیر عشقم و هوای عاشقی به سر دارم
کوله بارم بسته و آهنگ سفر دارم
هوای من صاف و روشن است
همه چیز فراهم و لباسی از محبت بر تن است
بوی زمستان می آید
بهار بهرام ساده و آسان می آید ...
..:: بهرام واحدی ::..
- ۹۶/۰۳/۰۶